• وبلاگ : زمزمه
  • يادداشت : با كاروان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + .... 

    تنها تر از مسيح، كسي بر صليب بود

    سلام دوست عزيز. چه شعر زيبايي . بعضي حرفها با وجود تكرار مدام، انگار يه جورايي آرومت مي كنه. بارها گفتي ، بارها شنيدي ولي هنوز عطر خودشو داره شايد به خاطر اينكه جزئي از وجودت خود توئه كه برگشت دوباره به اون حرفا ، انگار آشتي دوباره ي تو با خودته . آشتي با چيزايي كه ممكنه گاهي فراموششون كرده باشي. نوشتن از سبزي ، نوشتن از نور ، نوشتن از اين همه بزرگي چيزي نيست كه كسي رو تحت تاثير خودش قرار نده . و موندگاري اين حادثه درست مثل يه معجزه س ، شايد براي برگشت آدمي به ذات خودشه ، نهايت پليدي و نهايت زيبايي و نيكويي رو در روي هم ، اين تقابل چيزي غير معجزس؟ يك طرف سياهي و طرف ديگه نور مطلق ، چه كسي از نور فراريه و به سمت سياهي رهسپار؟ يادمه يكبار جمله ي قشنگي ازتون شنيدم كه هميشه تو ذهنم يادگار مي مونه . مرز سپيدي و سياهي يه تار موست و اين جمله مصداق نگاه به همين رخداده . مردي اين مرز باريك رو لحظه اي انديشيد و نامش به آزاد مرد تغيير كرد . جدا اگه بخاي اين واقعه رو بررسي كني نكات بسيار بسيار ظريفي داره . داغ بزرگي تو اين ماجرا نهفته س و درسهاي بزرگي قابل يادگيري. دلتون هميشه غرق نور و كلامتون هميشه سبز .