سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه

روی قبر هر کدام از هنرمندان جمله‌ای به یادگار نوشته شده و شاید این جمله آخرین حرف هر هنرمند برای طرفدارانشان باشد. مثل همان شعر معروف سهراب که بر قبرش حک شد: به سراغ من اگر می‌آیید نرم و آهسته بیایید...

وقتی وارد قطعه هنرمندان می‌شوی، حس و حال غریبی به آدم دست می‌دهد.
روی قبر هنرمندان قدم می‌زنی و انگار کسی مدام به تو یادآوری می‌کند که زمان چقدر سریع می‌گذرد.

انگار همین دیروز بود که «پیمان ابدی» برای خدمت به سینمای کشورش به ایران برگشته بود.

انگار همین دیروز بود که «پوپک گلدره» بعد از سال‌ها به وطنش بازگشت و مردم او را با نام دریا و نرگس می‌شناختند.

سخت است مرگ کسانی را باور کنی که روزگاری را با خاطرات خوش یا شاید هم بدشان سرکردی.
سخت است قبول کنی که دیگر نمی‌توانی صدای دلنشین «خسرو شکیبایی» را بشنوی.
سخت است که بدانی دیگر نمی‌توانی صدای «احمد آقالو» را در رادیو گوش کنی و نمی‌توانی شب را با نمایش‌های رادیویی اش به صبح برسانی.

سخت است قبول کنی که از کارگردان "کالی مانگا" دیگر فیلمی را نخواهی دید و تاسف می‌خوری که «سیف الله داد» نتوانست فیلم آخرش را بسازد.

نمی توانی باور کنی که کارگردان محبوب خیلی از ما نسل سومی ها، «مسعود رسام»، دیگر فیلمی نخواهد ساخت و «خانه سبز» دیگری را نخواهی دید. سخت است...

با این همه، روی قبر هر کدام از هنرمندان جمله‌ای به یادگار نوشته شده و شاید این جمله آخرین حرف آن هنرمند برای طرفدارانشان باشد. مثل همان شعر معروف سهراب که بر قبرش حک شد: به سراغ من اگر می‌آیید نرم و آهسته بیایید...

در این قطعه قدم می‌زنی و نگاهت به قبر «جعفر بزرگی» می‌افتد، همان بابابزرگ مهربان و دوست داشتنی «چرا» در برنامه رنگین کمان که تقریباً آخرین‌های حضور وی در تلویزیون بود، که بر روی قبرش نوشته شده است: «قبر من جز خانه الفت نبود/ خانه ام جز جای عاشق‌ها نبود/ گرد هم در خانه ی من جایشان/ عشق بود و عشق بود و غم نبود/ چون شدم خاموش به یادآورید زمن / جز حدیث عشق حدیث من نبود»(دخترت مهشید)


و یا روی سنگ قبر «نعمت الله گرجی» نوشته شده: «او با لبخند همیشگی خود شراب زندگی را به مردم هدیه می‌داد.../شرابی که طعم آن شیرین و جاودانه است...»



روی قبر «پوپک گلدره» که جوان ترین عضو قطعه هنرمندان هم هست، حک شده است: «دریا طوفانی می‌شود/ آرام می‌گیرد/ اما هرگز نمی‌میرد»



وقتی فکرش را می‌کنی که «منوچهر نوذری» چند ماه قبل از مرگش یک بار مردن را در «چند می‌گیری گریه کنی؟» تجربه کرده است، آن وقت خواندن جمله روی قبرش که نوشته: «ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی/ چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانیم» حس و حال عجیبی دارد.



موسیقی «ولایت عشق» را زمزمه می‌کنی و روی قبر «بابک بیات» می‌خوانی: «سکوت سرشار از ناگفته هاست...»
شاید آن وقت است که معنای سکوت را درک می‌کنی.


تقدیر «پیمان ابدی» هم هر چه بود گذشت و تو به یاد بدل کاری هایش روی قبرش می‌خوانی: «ای چرخ فلک خرابی از کینه توست/ بیدادگری شیوه دیرینه ی توست/ای خاک اگر سینه تو بشکافد/ پس گوهر قیمتی که در سینه توست»


عکس «سیف الله داد» را همراه دوربینی روی قبری می‌بینی که بر رویش نوشته: «سفرت به خیر اما!/ تو و دوستی خدا را / چو از این کویر وحشت/ به سلامتی گذشتی/ برسان سلام ما را»

سمت بالای قطعه هنرمندان جای تازه در گذشتگان است. جایی که چشمت به قبر احمد آقالو و خسرو شکیبایی می‌افتد که کنار هم قرار دارند. به هنر آقالو فکر می‌کنی و روی قبرش می‌خوانی: «خوبتر از جهان از این چه بود کار/ دوست بر دوست رفت و یار بر یار/ آن همه‌اندوه بود وین همه شادی / آن همه گفتار بود وین همه کردار»


آخرین جمله خسرو شکیبایی هم چون همیشه نشان از خاکی بودنش دارد. «زاده خاک تهرون، مخلص تمام عاشقان ایرون» و در ادامه جمله‌ای به نقل از خودش «بر من ببخشایید/ اگر چه خیلی دیر، خیلی دور/ ولی احساس می‌کنم رسیده ام، شاید/ به شما، به ما ... به او ...»

 و دنیا چقدر کوتاه است ......

نوشته شده در یکشنبه 88/12/23ساعت 3:18 عصر توسط فاخته نظرات ( ) |


Design By : Pichak