زمزمه
آن پیرمرد همیشه خاموش بود و هرگز سخن نمی گفت اما آن روز
سخن گفت: آن روز که جوانمردان از او درباره ی خدا پرسیدند.
درباره ی آن که چگونه می توان خدا را بدست آورد .پیرمرد گفت:خدا
هر روز چیزی به شما می دهد.تا شما را از سر خویش باز کند تا
خود را به شما ندهد.اما شما به هیچ هیچ چیز مشغول نشوید ...
بروید و با خدا مصر باشید و از او تنها خودش را بخواهید و تنها با
خودش خرسند شوید .پیرمرد این را گفت و خاموش شد و
جوانمردان رفتند.......
نوشته شده در شنبه 87/4/1ساعت
4:34 عصر توسط فاخته نظرات ( ) |
Design By : Pichak |